مطلب

تاثیرات منفی کودک درون

یک تعریف مثبت و جذاب از « کودک درون» حدود ۴۰ سال پیش توسط دکتر Lucia Capacchione وارد فرهنگ بشری شد. او معتقد بود که زندگی بزرگسالی و نوع تربیت والدین، زخم های ماندگاری بر کودکی می گذارد و آدمها باید در بزرگسالی « کودک درون» شان را دوباره پیدا کنند..

در سال ۱۹۹۰ متخصص امور آموزشی John Bradshaw از این کلمه در محیط های پزشکی و دنیای روانشناسی استفاده کرد ولی تعریف او از « کودک درون» انواع آسیب هایی بود که در روح و روان انسان از دوران قبل از بلوغ به طورناخودآگاه باقی می ماند.

این روزها یک تصویر رمانتیک از « کودک درون» وجود دارد. یک نوع معصومیت گمشده کودکانه که در دنیای شلوغ و مادی، در وجود ما بزرگسالان سرکوب شده است. کودکی که باید در خود جستجو کنیم و به احساسات برخاسته از آن پرو بال دهیم.

این احساس عاطفیی ما است که می گوید ما انسان تنبل یا احمقی هستیم. احساساتی که به ما ندا می دهد چقدر نسبت به سایرین « کمتر» هستیم. احساساتی که نهیب می زند از اینکه  زشت هستیم و  …

تلقیناتی که در بسیاری از ما ریشه می دواند و گاهاً آن را به صورت واقعیت و حقیقت می بینیم. این نوع تعبیر از خود و جهان از دوران کودکی ما به جا مانده اند و با قدرت تمام در تصمیم و رفتار و اعمال ما نقش اساسی دارند. چون بخش بزرگی از شعورو مغز ما با احساسات کار می کرد.

ما بهتر است در بزرگسالی بتوانیم با احساسات « کودک درون» که در وجود ما انباشته شده اند و می توانند به ما القا کنند که قدکوتاه یا چاق یا لاغر یا بی ارزش و پست هستیم روبرو شویم.

ما البته قراری برای جنگ با کودک درون خود نداریم. تمام تاکید ما بهتر است این باشد که پوسته احساسی « استدلال عاطفی یا Emotional Reasoning  را  بشناسیم.»

ازدید روانشناسی، بسیاری از بزرگسالان فقط از نظر سنی آدم بالغی هستند وگرنه بسیاری از ما هنوز در بند احساسات و انرژی های ناخوداگاه « کوک درون» هستیم.

تصوری که از جهان و انسانها در دوران کودکی به کمک احساسات مان ساخته ایم با قدرت تمام همراه ما است. ما موقعی بالغ می شویم که آنها را در خود شناسایی کنیم تا بتوانیم تا حد ممکن کنترل کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *